قسمت آخر قصة عشق مهران و زهرا
ادامه:زهرا خوبی؟چرا اینجوری حرف میزنی حالت خوبه؟موضوع چیه؟-زهرا:ببین مهران خواهرم وقتی مدرسه بودم برداشته گوشیمو اسهاتم دیده رفته به مامانم گفته مامانمم الان گوشیمو میخواد بگیره ببین میرم گوشیو میدم بهش نگران نباش هرجور شده هر چندگاهی بهت زنگ و اس میزنم خیلی دوست دارم..گفتم:نه زهرا زود بگیری یه کاری کن دارم میمیرم من که..زهرا گفت:اصلا اس و زنگ نزن تا خودم بهت بزنگم بای صدام میزنه مامانم.زهرا گوشیو قطع کرد بدجوری شوکه شده بودم تو دلم گفتم . . .