loading...
چت روم - گل یخ
سایه بازدید : 61 پنجشنبه 1393/03/22 نظرات (0)

 

قسمت آخر قصة عشق مهران و زهرا

گل یخ

 

ادامه:زهرا خوبی؟چرا اینجوری حرف میزنی حالت خوبه؟موضوع چیه؟-زهرا:ببین مهران خواهرم وقتی مدرسه بودم برداشته گوشیمو اسهاتم دیده رفته به مامانم گفته مامانمم الان گوشیمو میخواد بگیره ببین میرم گوشیو میدم بهش نگران نباش هرجور شده هر چندگاهی بهت زنگ و اس میزنم خیلی دوست دارم..گفتم:نه زهرا زود بگیری یه کاری کن دارم میمیرم من که..زهرا گفت:اصلا اس و زنگ نزن تا خودم بهت بزنگم بای صدام میزنه مامانم.زهرا گوشیو قطع کرد بدجوری شوکه شده بودم تو دلم گفتم . . .

 

 

 


edame

سایه بازدید : 57 پنجشنبه 1393/03/22 نظرات (0)

 

قسمت سوم داستان واقعی عاشقانه مهران و زهرا

در چت روم گل یخ

 

دستمو فشردمو رفتم نزدیکش که یه مشت حوالیش کنم برامم مهم نبود کیه و چقدر خطرناکه اگه دنیا هم مزاحم عشقم میشدن باز در مقابلش می ایستادم (البته من تا اونجایی که هست سعی میکنم دعوا نکنم شاید با یه مذاکره مشکل حل میشد و از عاقبت بد دعوا زندان و اینجور چیرا در امان میموندم)وقتی رسیدم تا منو دید اومد سمتم انگار به قصد . . .

 

 

 


edame

سایه بازدید : 63 پنجشنبه 1393/03/22 نظرات (0)

 

قسمت دوم داستان عاشقانه مهران و زهرا

در گل یخ چت

 

ادامه:که یه دفعه کسی با دستاش از پشت چشمامو بست فهمیدم زهراس گفت: عشقم داشتم واست میمردم ..نشستیمو  2 دقیقه ای بهم خیره شده بود و داشت نگام میکرد تو چشام خیره شد و گفت مهران عشقم خیلی دوس داشتم حرفم برنیم دستاشو گرفتم گفت:مهران تو چشمام نگا کن و قول بده هرگز تنهام نمیزاری و تا ابد باهام میمونی اگه . . . .

 

 

 


edame

سایه بازدید : 89 پنجشنبه 1393/03/22 نظرات (0)

 

قسمت اول داستان واقعی عاشقانه مهران و زهرا

در گل یخ

 

gol

 

باسلام.من مهران 18 سال دارم میخوام واقعیت تلخ شکست عشقیمو براتون بگم.

امیدوارم بخونین و جلب توجه شما عزیزان شه نظر هم بدین ممنون میشم دوست دارم نظرتونو بدونم.

من قبل اون حادثه که میخوام بگم شرایط واسه دوست شدن و اینجور چیزا زیاد پیش اومده بود اما من خوشم نمیومد و بر عکس دوستام اهمیت نمیدادم و بیشتر یا تو اینترنت بودم یا با رفقا حال میکردیم.

ماجرا از اون جایی شروع میشه که  . . .

 

 

 

 

edame

سایه بازدید : 56 پنجشنبه 1393/03/22 نظرات (0)

 

داستان واقعی وصال

در گل یخ

 

 

چهارده سالم بود که یه داستان عاشقانه ی بلند شروع شد...
 
اوایل از اینکه با پسری دوست شم بیزار بودم...اما نمیدونم این یقینا خواست سرنوشت بود که من با محمد آشنا شم.. اون موقع محمد فقط هفده سالش بود..
اما یه پسر پخته ی خوبو با شخصیت از یه خانواده ی متدین.
چند ماهی با هم دوست بودیم.یه دوستیه پاک پاک....اون موقعا همه چی پاک تر از الان بود...
هر روز بیشتر وابسته ی هم میشدیم.
edame
سایه بازدید : 66 پنجشنبه 1393/03/22 نظرات (0)

 

داستان عاشقانه و احساسی یک شاخه گل

در گل یخ

 

 

وقتی خودمو تووی آینه نگاه کردم اتفاق تازه ای رو ندیدم ، حتی دیگه اون تارِ موی سفید هم به چشم

نمی اومد .


با اینکه برام خیلی مهم بود اما دیگه بهش اهمیتی نمی دادم ؛ یخورده شالمو جلوتر کشیدم و دستمو

گذاشتم روی صندلی و آینه رو گذاشتم تووی جیبِ سمتِ راستِ مانتوم ؛ تازه


دوباره یادم افتاده بود که من فقط نوزده سال دارم .

 

 

 

 

edame

درباره ما
Profile Pic
گل یخ هنگامی پا به عرصه رقابت نهاد که حتی کسی فکرش را هم نمی کرد که بتواند موفقیت خود را تضمین کند.مجموعه گل یخ در طی چند ماه آنچنان پیشرفت کرد که توانست به پای بسیاری از رقبای خویش برسد. و در حال حاضر توانسته است توجه بسیاری را به خود جلب نماید. " با ارزوی موفقیت شما و سربلندی گل یخ "
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 26
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 71
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 112
  • باردید دیروز : 429
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,239
  • بازدید ماه : 2,239
  • بازدید سال : 39,903
  • بازدید کلی : 66,778